0 خطبهاى از آن حضرت ( ع )
این خطبه به خطبه اشباح معروف است . و از خطبههاى جلیل و گرانقدر اوست . کسى از او خواست که خدا را برایش توصیف کند ، آنسان که گویى او را به چشم مىبیند . امیر المؤمنین از این سخن خشمگین شد .
مسعدة ابن صدقة از حضرت امام جعفر بن محمد ( ع ) روایت کند ، که امیر المؤمنین این خطبه را بر منبر کوفه ادا کرد . سبب آن بود که مردى نزد او آمد و گفت : یا امیر المؤمنین ،
پروردگار ما را براى ما وصف کن تا محبّت و معرفت ما به او افزون شود . على ( ع ) خشمگین شد و فرمان داد که همه در نماز حاضر آیند . مردم آمدند ، چنانکه در مسجد ، دیگر جایى نبود .
على ( ع ) همچنان خشمگین و برافروخته بر منبر شد . حمد خداى سبحان به جاى آورد و بر پیامبر ( ص ) درود فرستاد . سپس ، سخن آغاز کرد و فرمود :
حمد سزاوار خداوندى است که نابخشیدن ، بر داراییش نیفزاید و اگر بخشش کند ، بینوا نشود . زیرا هر بخشندهاى جز خداى تعالى اگر ببخشد از داراییش کاسته گردد و هرکس ، جز او از بخشش دست باز دارد ، نکوهشش کنند . تنها اوست که بر بندگان خود به اعطاى نعمتها و سودها و نصیبها منّت تواند نهاد . همه موجودات روزى خوار اویند ، روزى آنها را ضمانت کرده و قوتشان مقدّر فرموده . راه آنان را که شوق و رغبت او دارند و خواستار چیزهایى هستند که در نزد اوست ، گشاده و هموار ساخته است . کسى را که زبان به سؤال مىگشاید ، افزونتر ندهد ، از آنکه مهر خاموشى بر لب نهاده است .
اوست اول ، پس او را آغازى نبوده است ، که پیش از آن چیزى تواند بود .
اوست آخر ، پس او را پایانى نیست که پس از آن چیزى تواند بود . دیدگان را اجازت ندهد ، که او را بنگرند و دریابند . روزگار بر او نگذشته است که با گذشت زمان دگرگون شود . در جایى مکان نگرفته است ، که از آنجا به جاى دیگر رود .
اگر ببخشد ، هر چه را که از معادن کوهها بیرون مىآید یا هر چه را که از خنده
صدفهاى دریا حاصل مىشود ، از سیم و زرناب و مرواریدهاى غلطان و خوشههاى مرجان ، در جود و بخشش او اثر نکند و از وسعت دارایى او نکاهد . ذخایر خزاین او به حدى است که درخواستهاى بندگانش آن را به پایان نرساند . زیرا ، او بخشندهاى است که دریاى نعمتش به درخواست خواهندگان نقصان نیابد و اصرار شوخ چشمان ، او را بخیل نگرداند .
اى مردى که سخن پرسیدى ، به آنچه قرآن از صفات او براى تو بیان کرده و تو را بدان راه نموده است ، اقتدا کن و از چراغ هدایت آن روشنایى بگیر . و هر چه را که شیطان تو را به دانستن آن واداشته و در کتاب خدا آموختنش بر تو واجب نشده و در سنّت پیامبر و ائمه هدى از آن نشانى نیست ، علم آن را به خدا واگذارو از آموختن آنها بپرهیز . نهایت چیزى که خداى تعالى بر تو مقرّر داشته ، همین است و بس .
و بدان که راسخان در علم کسانى هستند ، که اقرارشان به ندانستن آنچه در پرده غیب است ، آنها را بىنیاز کرده است از کوشش براى گشودن درهاى بسته عالم غیب ، تا بدانچه در پس پرده مستور است آگاه شوند . ایشان اعتراف مىکنند که از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست ، عاجزند و خداى تعالى این اعتراف را ستوده است . و بدین سبب ، آنان را راسخان در علم نامیدهاند ، که تعمق در چیزى را که خدا جستجوى کنه آن را تکلیف نکرده است ، واگذاشتهاند . تو نیز به همان قدر که قرآن راهنماییت کرده اکتفا کن و عظمت خداى سبحان را به گنجاى خرد خویش مسنج که از جمله هلاکشوندگان گردى .
اوست خداى توانایى که اگر اوهام را هواى آن در سر افتد ، که منتهاى قدرتش را دریابند ، یا اندیشه پاک از وسوسه شیطانى ، بخواهد در غیب ملکوتش به او ره جوید ، یا دلها شیفته آن گردند ، که به چگونگى صفاتش پىببرند ، یا آنجا که عقول از درک صفات او بازمانند ، سوداى رسیدن به کنه ذاتش را در سر پرورند ، دست ردّ به سینه آنها زند و بازپسشان گرداند . هر چند ، که از روى اخلاص روى به سوى او نهاده باشند و از کوره راههاى صعب و ظلمانى عوالم غیب گذشته باشند . آنان ، بىآنکه از سعى و تلاش خود ثمرتى حاصل کنند ، بازگردند و اعتراف کنند ، که پاى نهادن در
این راه کارى خطا بوده . کنه معرفت او ادراک نگردد و هیچ عاقل صاحب رأیى نتواند عظمت و بزرگیش را بسنجد .
خداوندى که موجودات را از هیچ بیافرید ، بدون هیچ نمونهاى که همانند آن بسازد . و بدون هیچ اندازهاى که از آفریدگارى پیش از خود تقلید کرده باشد . از ملکوت قدرت خود و از عجایبى که آثار حکمتش از آنها حکایت دارند و از اینکه هر موجودى معترف است ، که جز به نیروى او نتواند بر پا بود ، ما را به شناخت خود رهنمون گردید .
آثار صنع و نشانههاى حکمتش در بدایعى ، که مىآفریند ، آشکار است . پس هر چه آفریده برهان آفریدگارى و دلیل خداوندى اوست و آن آفریده ، اگر هم خاموش باشد ، باز هم به تدبیر او ناطق است و بر ابداع او دلیل .
شهادت مىدهم که هر که تو را به آفریدگانت تشبیه کند و چنان پندارد ، که تو را اعضایى است جدا از یکدیگر و مفصلهایى است به همپیوسته ، پوشیده به پوست و گوشت ، که بیانگر تدبیر تو در آفرینش پیکرهاست ، ضمیرش بحقیقت ، تو را نشناخته و دلش به مرحله یقین نرسیده زیرا تو را هیچ همتایى نیست . و پندارى نشنیده است بیزارىجستن بتپرستان را از بتهایى که مىپرستیدهاند ، آنگاه که مىگویند : « به خدا سوگند که ما در گمراهىیى آشکار بودیم ، آنگاه که شما را با پروردگار عالمیان برابر مىشمردیم . » دروغ مىگویند ، آنان که موجودى از موجودات عالم را با تو برابر دانند و تو را به بتانشان همانند سازند و به خیال خود بر تو جامه آفریدگان پوشانند . دروغ مىگویند ، آنان که از روى گمان تو را همانند اجسام داراى اجزاء دانند و براى تو پیکرى با گونه گون قوا تصور کنند .
شهادت مىدهم ، که هر که تو را به گونهاى با مخلوقات برابر سازد ، همانند آنهایت پنداشته و هر که تو را همانند چیزى پندارد ، به آنچه در آیات محکمات تو نازل گردیده و حجتهاى آشکار تو به آنها گواهى داده ، کافر شده است .
شهادت مىدهم ، که تو آن خداوندى هستى که در عرصه عقول نگنجى تا برایت کیفیتى پندارند و یا محدود به حدودى شمارند یا موصوف به تغییر از جایى به جایى دانند .
و هم از این خطبه براى هر چه آفرید اندازه و مقدارى معین کرد و آن را نیک استوار نمود و به لطف خویش منظم ساخت . و به سوى کمال وجودش متوجه نمود تا از حد خود تجاوز نکند . و در نیل به کمالش قصور نورزد یا اگر او را به کارى مأمور سازد دشوارش نپندارد . چگونه چنین باشد ، که همه اشیاء به مشیت و اراده او به وجود آمدهاند .
خداوندى که اصناف موجودات را بیافرید ، بىتأمل و اندیشهاى که به کار دارد و بىآنکه پیش از آفریدن آنها از طبیعت و غریزهاى که در وجودش نهفته باشد یارى گیرد . و بدون تجربتى که با گذشت زمان حاصل کرده باشد و بدون شریکى ، که در ایجاد آن همه شگفتیها ، یاریش نموده باشد . پس به امر او آفریدهاش خلقت تمام یافت و به عبودیت او معترف شد و به دعوتش گردن نهاد . در برابر فرمان او هیچ موجودى نبود که کندى و درنگ کند یا فرمانش را به تأخیر اندازد . آنگاه هر کجى را که در اشیاء بود ، راست نمود و حدودشان را روشن و آشکار ساخت و به قدرت خود میان اضداد ، التیام و هماهنگى پدید آورد و میان ارواح ، که از عالم نورند و اجسام ،
که از جهان ظلمانى هستند ، پیوند نهاد . موجودات را به جنسهایى مختلف در حد و اندازه و غریزهها و هیئتهاى گونهگون قرار داد . مصنوعات و مخلوقاتى که آفرینش آنها را بر قانون حکمت استوارى بخشید و سرشت آنها را به همانگونه ، که اراده کرده بود ، ابداع نمود و جامه خلقت پوشانید .
هم از این خطبه [ در وصف آسمان ] میان اجرام آسمانى و راههاى گشاده آسمانها ، بىآویزهاى ، نظمى برقرار ساخت و شکافهاى آنها را به هم آورد و میان هر یک و جفتش پیوند نهاد . و صعوبت فرا رفتن به آسمانها و فرود آمدن از آنها را براى فرشتگانى که فرود مىآیند یا اعمال آفریدگان را فرا مىبرند ، سهل و آسان نمود . آسمان را ، که دود بود ، فراخواند ، آسمان مطیع و منقاد بود . هر جزء آن دیگر جزء را نگه داشت . و آن را که یکپارچه و بسته بود از هم بگشود و شهابهاى درخشان را نگهبان آن شکافها فرمود و آن را به ید قدرت خود از
لرزش و جنبش در فضا نگه داشت و مقرر فرمود که تسلیم امر او باشد . خورشیدش را آیت درخشان روز گردانید که در پرتو آن هر چیز را توان دید . و ماه آیت دیگرى است ، که نورش ظلمت شب را بزداید و آنها را در مدار خود به گردش درآورد تا از گردش آنها شب و روز شناخته آیند و شمار سالها و حساب کارها معین گردد .
سپس در فضاى آسمان فلک را معلق بداشت و به مروارید ستارگان و چراغ تابناک اخترانش بیاراست و راه شیطان را ، که دزدانه گوش مىداد ، با شهابهاى ثاقب بربست . آنگاه ستارگان را فرمانبردار و مسخّر گردانید . که پارهاى ، همچنان ، برجاى ثابتاند و پارهاى در حرکت . برخى در اوج و برخى در حضیض . بعضى سعد و بعضى نحس .
و هم از این خطبه [ در آفرینش ملایکه ] آنگاه خداى تعالى براى زیستن در آسمانهایش و ، معمور ساختن آسمان برین ،
خلقى بدیع ، یعنى ملایکه را آفرید . و راههاى گشاده آسمان را از آنان بینباشت . و فضاهاى گشاده آسمان را به آنان پر نمود . آواز تسبیح آنان در فضاى قدس الهى و آن سوى حجابها و پردهسراهاى مجد و عظمت ، طنین افکند . و فراسوى این آوازهایى که گوش را کر مىکنند ، انوارى است که دیدهها را طاقت نگریستن در آنها نیست ، پس خیره در جاى خود بماند که پاى از حد خود فراتر نهادن نتواند .
ملایکه را خداى سبحان به صورتها و اندازههاى گونهگون بیافرید . بالهایى دارند و ، تسبیحگویان ، عظمت و عزّت او را مىستایند . آنان هیچیک از آفریدگان خداى تعالى را به خود نسبت نمىدهند و مدعى چیزى که تنها خداى تعالى توان آفریدنش را دارد نخواهند بود . « بندگانى بزرگوارند که در سخن بر او پیشى نگیرند و به فرمان او کار مىکنند . » آنها را در درجت و منزلتى که دارند ، امینان وحى خویش گردانید و ودایع اوامر و
نواهى خود بر دوش آنها نهاد تا به پیامبرانش برسانند . ملایکهها را از آلایش تردیدها و شبههها دور نگه داشت و از ایشان کسى نیست که بخواهد بر خلاف رضاى او کارى کند . آنان را یارى نمود و دلهایشان به تواضع آشنا ساخت و خشوع و آرامش بخشید .
اداى حمد و سپاس خود بر آنان آسان گردانید و برایشان نشانههاى روشن برپاى داشت که راه یکتاپرستى او بیابند و بار گناهان بر دوشهایشان سنگینى نکند و در پى هم آمدن شبها و روزها در آنان دگرگونى پدید نیاورد . ایمان استوارشان را تیرهاى شک و تردید هدف قرار ندهد و یقین محکمشان ، دستخوش ظن و گمان نشود . در میانشان ، آتش حسد و کینه افروخته نگردد . آن حیرت و سرگشتگى که رباینده و نابودکننده شناخت خداوند است ، از ایشان بدور است . عظمت و هیبت جلال الهى در درون سینههایشان جاى گرفته . وسوسهها را طمع آن نیست که بر افکار و اندیشههایشان مسلّط گردد .
گروهى از ملایکه هستند ، که در درون ابرهاى باران زاى و بر سر کوههاى بلند و در میان تاریکیهایى ، که مردمان راه خود در آنها گم مىکنند ، جاى گرفتهاند . بعضى از ایشان پاهایشان زمین را سفته است و به فروترین طبقات آن رسیده و چون پرچمهاى سفیدى در درون هوا و فضاى خالى پیدایند . بادى خوشبو در زیر قدمهایشان هست که ، آنها را در همان جاى که رسیدهاند ، نگاه داشته است . عبادت و بندگى خدا از هر کار دیگرشان باز داشته و حقیقت ایمان سبب شناخت میان آنها و خدایشان گردیده ، که آنان را با خدایشان پیوند داده است . این یقین و باور توجه آنان را از دیگران منصرف ساخته و از شدت شوق همه توجهشان به خداست . هرچه خواهند از او خواهند و از دیگرى توقع هیچ چیز ندارند . حلاوت معرفت او را چشیدهاند و از جام محبت او نوشیدهاند و خوف خدا در اعماق دلشان ریشه دوانیده و در اثر عبادت بسیار ، پشتشان خمیده شده است . شوق و رغبتشان به ذات احدیت ،
سبب نقصان در تضرع و زاریشان نشده و قرب منزلتشان ریسمان خشوع از گردنهاشان نگشوده . خودپسندى سبب آن نشده که عبادات خود را بسیار شمارند و فراوانى خضوع و زارى به درگاه خداوندى ، موجب آن نگردیده که حسنات خود را بزرگ به حساب آورند . در عبادت هر چه مجاهدت کردهاند ملول و مانده نشدهاند و
شوق و رغبتشان کاستى نیافته . آرى ، شوق و رغبتشان کاستى نیافته تا از امید خود به پروردگارشان بکاهند . مناجاتها و راز و نیازها به درگاه خداوند زبانشان را خشک نساخته و هیچ کار دیگرى آنان را به خود مشغول نداشته تا فریاد خواهى و راز و نیازشان با خداوندشان به خاموشى گراید . اطاعت پروردگار را صف کشیدهاند و شانه به شانه دادهاند و هرگز در اندیشه استراحت نبودهاند تا شانه از زیر بار فرمان الهى خالى کنند یا در عبادت قصور ورزند یا بر عزم و سعى آنها گرد فراموشى و غفلت نشیند . فریب شهوات و امیال بر همتشان اثر نگذارد .
دادار عرش ذخیره ایام فاقه و مستمندى آنهاست . هنگامى که دیگران روى به درگاه بندگان نهند ، شوق و رغبت ایشان به درگاه خداست . پرستش او را پایانى نمىشناسند و آنچه آنان را به طاعت و بندگى حق مشغول داشته ، اشتیاق عبادت است که در دلهایشان جاى کرده و سرچشمه آنان امید به رحمت و بخشایش اوست و ترس از عذاب اوست که هیچگاه از آنان جدا نشود . آنچه سبب خوف آنها از خداست هیچگاه منقطع نگردد ، که از کوشش در طاعت باز ایستند و آزمندى گرفتارشان نساخته تا سعى و کوشش براى امور دنیوى را بر جد و جهد در امر آخرت برگزینند . اعمال و عبادات خود را بزرگ نمىشمارند که اگر بزرگ مىشمردند ، امید به پاداش آن ، خوف خدا را از دلهایشان مىزدود .
شیطان برایشان غلبه نیافته تا درباره خداوندشان اختلاف پدید آید . و چون در میانشان هیچگاه نزاعى درنگیرد ، کارشان به جدایى و تفرقه نکشد . حسد و کینه توزى بر آنها غلبه ندارد و شک و تردیدها در امر دین موجب آن نگردیده که گروه گروه و فرقه فرقه گردند . و اختلاف همتها و مقصدها سبب تقسیم آنها به جماعات گوناگون نشده است .
آنان اسیر ایمان خویشاند . عدول از حق و سستى در عبادت آنها را از ایمانشان جدا نساخته . در طبقات آسمان حتى جایى به قدر پوستى نیست که از ملایکه خالى باشد . در هر جا ملکى هست یا در حال سجده یا اگر در حال سجده نباشد در تلاش و کوشش عبادت پروردگار . بر اثر بسیارى اطاعت پروردگار ، بر علم و یقین خویش بیفزایند و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهایشان افزون سازد .
و هم از این خطبه [ در وصف زمین و گستردنش بر آب ]
زمین را در میان امواج پرخروش آب فرو برد . در گردابهاى دریاهاى دمان ،
که امواج سهمناکشان بر روى هم مىغلطیدند و هر موج ، دیگرى را به پیش مىراند ، و در این حال همانند اشتران مست جفت جوى بودند که بانگ مىزنند ،
و کف بر لب مىآورند . اما گستاخى دریاى متلاطم در برابر سنگینى زمین خاضع شد و از هیجان و جنبش بیفتاد و ، چون زمین در آن قرار گرفت ، خوارى و ذلّت نشان داد . و زمین بر روى آب غلطید ، پس امواج دریا پس از خروش و هیاهو بیارامید و چون مرکبى ، که لگام بر سرش زنند ، اسیر و منقاد گردید . زمین بر لجّه دریا ساکن گشت و بگسترد و دریا را از غرور و نخوت و سرکشى و دست اندازى بازداشت و از تلاطم و خروش مانع آمد . آب ، که رام و فروتن شده بود ، فرو نشست و پس از آن همه سرکشى و غلطیدن امواجش بر روى هم ،
زمین را در برگرفت و آنگاه که آب در اطراف زمین از هیجان و جوشش باز ایستاد ، خداوند سبحان کوههاى بلند را بر دوش زمین جاى داد و از کوهها چشمهها بر آورد و در بیابانهاى پهناور و درّههاى ژرف جارى ساخت . زمین را به کوههایى که از صخرههاى عظیم و مرتفع فراهم آمده بود از لرزش نگه داشت .
زمین از لرزش بایستاد ، زیرا کوهها چون میخها تا اعماق آن و در رخنههاى آن فرو رفته و بر پستیها و بلندیهایش جاى گرفته بود . آنگاه فضاى میان زمین و آسمان را گشاده گردانید و هوا را براى تنفس ساکنان زمین بیافرید . سپس ،
زمینیان را با هر چه بدان رفع نیاز کنند ، پدید آورد . و زمینهایى را ، که به سبب ارتفاعشان آب چشمهها و نهرها به آنها نمىرسید ، خشک و بىحاصل رها ننمود و ابرهاى بارنده را بیافرید تا بباریدند و زمین مرده را زنده ساختند و در آن انواع رستنیها برویانیدند . پاره ابرهاى درخشان را ، که از هم جدا افتاده بود ، به هم پیوست . پس ، ابرهاى سفید و متراکم و پر آب را در حرکت آورد و ابر ،
مهیاى باریدن گردید . آذرخشها از درون ابرها درخشیدن گرفت و درخشش آن در دل ابرهاى متراکم بر دوام بود .
ابرها را از پى هم بفرستاد . ابرها ، که از حمل باران سنگین شده بودند ، بر زمین دامن فرو هشتند و باد جنوب پیاپى بر آنها وزیدن گرفت و از درونشان قطرههاى باران را بیرون کشید چونان که کسى پستانى را بدوشد . آنگاه که ابرها ، مانند اشتران گردن و سینه بر زمین فرو هشتند و آب فراوانى را که در درون داشتند بیرون ریختند ،
از زمینهاى خشک ، نباتات و از کوهها ، گیاهان تازه برویانید . و زمین که به مرغزاران خود زینت یافته بود شادمان شد و از جامهاى که از گلها و شکوفههاى نورسته و درخشنده بر تن پوشیده بود ، بر خود ببالید . خداوند ، آن روییدنیها را توشه مردم و چارپایان گردانید . و در هر سو راهها بگشود و در آن راهها براى روندگان نشانهها برپا نمود .
چون زمینش را بگسترد و فرمان خود روان ساخت . آدم ( ع ) را از میان آفریدگان خود برگزید و او نخستین آدمیان بود . در بهشت خود جایش داد و عیش او مهنّا گردانید و به او آموخت ، که از چه کارهایى پرهیز کند و گفتش که اگر چنان کارهایى از او سرزند مرتکب معصیت شده است و مقام و منزلتش به خطر افتاده .
ولى آدم به کارى که خداوند از آن نهیش کرده بود ، مبادرت ورزید ، زیرا علم خدا از پیش بدان تعلق گرفته بود . هنگامى که آدم توبه نمود خداوند او را به زمین فرستاد تا زمینش را به فرزندان خود آبادان سازد و از سوى خدا بر بندگانش حجّت و راهنمایى باشد .
خداوند ، جان آدم بگرفت . ولى مردم را در امر شناخت خویش که دلیلها و حجتهاى اکید همراه اوست و تا میان مردم و شناخت خود فاصلهاى نیفتد ،
به حال خود رها ننمود ، بلکه به زبان پیامبرانش ، حجتها و دلیلها فرستاد و از ایشان پیمان گرفت . پیامبران قرنى پس از قرنى بیامدند و ودایع رسالت او را به مردم رسانیدند . تا به وجود پیامبر ما محمد ( صلى اللّه علیه و آله ) حجتش را تمام کرد و دیگر ، جاى عذرى براى کسى باقى نگذاشت و هر هشدار و بیم که بود ، بر همگان بداد .
خداى تعالى روزیها را مقدّر ساخت . بعضى را فراوان و بعضى را اندک .
در کار برخى گشایش داد و بر برخى تنگ گرفت . و تقسیم از روى عدالت بود .
تا هر که را که بخواهد ، در سختى و آسانى بیازماید و توانگر و مستمند را در شکرگزارى و شکیبایى امتحان کند . آنگاه آنان را ، که فراخ روزى کرده بود ،
به فقر مبتلا نمود و بر آنان که تندرستى بخشیده بود ، آفات و بیماریها برگماشت و شادمانان را غصههاى گلوگیر داد و مدت عمر هر کس مقرر فرمود . برخى را عمر دراز داد و برخى را زندگى کوتاه . برخى را پیش داشت و برخى را واپس انداخت .
موجبات مرگ را فراهم نمود . مرگ ، عمرها را به پایان رسانید و رشتههاى زندگى را بگسست .
خداوندى که داناست به هر رازى که رازدارانش در دل نهان داشتهاند و به نجواى آنان که آهسته در گوشهاى یکدیگر سخن مىگویند و به هر گمان که در خاطرى نهفته است و به هر تصمیم که از روى یقین گرفته شود و به هر نگاه دزدیده و به هر چه در سویداى دلها پنهان است و به هر نادیده که در پردهها مستور است و به سخنانى که گوشها دزدیده مىشنوند و به سوراخهایى که موران ضعیف به تابستانها و حشرات و گزندگان به زمستانها در آنها جاى گیرند و به فریاد و فغان زنان فرزند مرده و به صداى نرم پایها و به درون غلاف شکوفهها که میوه در آنها نهان است و به کنام وحوش در درون غارهاى کوهستانها و درهها و به جاى پنهانشدن پشهگان میان ساقهها و پوست درختان و به آنجا که برگها از شاخهها مىرویند و به جایهایى که نطفهها از صلبها در آنها مىریزند و به ابرهایى که بالا گرفتهاند و به آنجا که به هم در پیوستهاند و به ریزش قطرههاى باران از ابرهاى متراکم و به هر خاک و خاشاک که گردبادها به دامنهاى خود در زمین مىپراکنند و به آنچه بارانها با سیلهاى خود ، با خود ببرند و نابود کنند .
خداوندى که آگاه است از فرو رفتن ریشههاى گیاهان در تپههاى ریگ و از آشیانههاى پرندگان در قلل کوهها و از سراییدن مرغان آوازخوان در ظلمت لانهها و از هر چه صدفها از مرواریدها در درون خود پدید آوردهاند ، و آنچه امواج دریاها در خود پروردهاند و از آنچه تاریکى شب بر آن پرده افکند یا آفتاب بر آن بتابد و از آنچه پیاپى در پردههاى ظلمت فرو رود و پرتوهاى نور بر آن بتابد و از جاى هر قدم و آواز پنهان هر حرکت و از کلمهاى که بر زبان آرند و از هر چه بدان لب بجنبانند و از قرارگاه هر جاندار و از سنگینى هر ذره و از همهمه هر موجود جاندار و از هر ثمرتى که بر درختى است و از هر برگى که از درختى مىافتد و از آنجا که آرامید نگاه نطفه است و مقر آن خون لخته یا آن گوشت پاره یا آن جنین نو پدید آمده .
خداوند را از این علم و آگاهى هیچ رنجى نرسد و در حفظ و نگاهدارى آنچه آفریده ، کس مانع او نگردد . در راندن کارها و تدبیر کار آفریدگان ، ملالت و سستى بر او عارض نشود ، بلکه علم اوست که در همه جا نافذ است و او بر شمار آنها احاطه دارد و عدالتش همه را در بر گرفته و با آنکه آنچنانکه شایان اوست او را درنیافته و نشناختهاند ، فضل او شامل همگان شود .
اى خداوند ، تو شایسته زیباترین توصیفهایى و در خور آنى که فراوانت ستایند .
اگر کسى آرزو در تو بندد ، بهترین کسى هستى که آرزو در او توان بست و اگر به تو امیدوار شوند ، بهترین کسى هستى که به او امیدوار توان بود . بارخدایا ، مرا نعمت خود چندان ارزانى داشتهاى که دیگرم نیازى به ستودن دیگرى نیست و جز بر تو ثنا نگویم . کسانى را نستایم ، که مرا نومید گردانند و گمان بود که بر من در احسان نگشایند .
بارخدایا ، تو زبان مرا از ستایش آدمیان نگاه داشتى و از ثناى آفریدگان در امان نهادى . بارخدایا ، هرکس سخنى در مدح کسى گوید از ممدوح خود جزایى یا عطایى چشم دارد و من که تو را ثنا مىگویم ، امیدم آن است ، که مرا به اندوختههاى رحمت و گنجینههاى آمرزشت راه بنمایى .
اى خداوند ، اینجا که من ایستادهام جاى کسى است که تو را به یکتایى مىستاید و این یکتایى ویژه تو است و بس . و جز تو کسى را شایسته این محامد و مدایح نمىشناسد و مرا به تو نیازى است که جز به فضل و رحمت تو جبران آن نشود سختى آن را جز عطا و جود تو از میان نبرد . در این مکان که ایستادهایم خشنودى خود را به ما ارزانى دار و بینیازمان گردان از اینکه دست سؤال جز به درگاه تو دراز کنیم که تو بر هر کارى توانایى .
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ اَلْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ اَلَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لاَ حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لاَ لَيْلٌ دَاجٍ وَ لاَ بَحْرٌ سَاجٍ وَ لاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لاَ فَجٌّ ذُو اِعْوِجَاجٍ وَ لاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لاَ خَلْقٌ ذُو اِعْتِمَادٍ ذَلِكَ مُبْتَدِعُ اَلْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ اَلْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ اَلضَّمِيرِ وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ اَلْأَرْحَامِ وَ اَلظُّهُورِ إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ اَلْغَايَاتُ هُوَ اَلَّذِي اِشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اِتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ عِبَادَ اَللَّهِ زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِيقِ اَلْخِنَاقِ وَ اِنْقَادُوا قَبْلَ عُنْفِ اَلسِّيَاقِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يَكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ غَيْرِهَا لاَ زَاجِرٌ وَ لاَ وَاعِظٌ
نظرات شما عزیزان: